جدول جو
جدول جو

معنی خی ری - جستجوی لغت در جدول جو

خی ری
خرمایی، قهوه ای، گیاهی خودرو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خیری
تصویر خیری
طاق، ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، رواق، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین
شب بو، گیاهی زینتی باساقۀ بلند و گل هایی به رنگ های مختلف، شب انبوی، خیرو، هیری، زراوشان
فرهنگ فارسی عمید
(خَ رَیْی)
منسوب است به خیره که عبارت است از جد محمد بن عبدالرحمن. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ را)
گمراهی، هلاکی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، غدر. ناپاکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ را)
مرد نیکو و گزیدۀ بسیارخیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیری ̍
لغت نامه دهخدا
(خَیْ یِ)
نیکوکاری بسیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(را)
مرد نیکو و گزیدۀ بسیارخیر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خیری ̍. منه: رجل خیری، زن نیکو و گزیدۀ بسیارخیر. منه: امراءه خیری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خبازی، (از ناظم الاطباء)، خیرو، (برهان)، گل زرد خوشبوی بود، (صحاح الفرس)، گلی است زردرنگ و میان آن سیاه، (براهین العجم)، گلی است زردرنگ که میان آن سیاه باشد و آنرا همیشه بهار گویند، گلی است و انواع آن بسیار است یکی از آنها سیاه رنگ است و آنرا خیری خطایی می گویند و دیگری بنفش است و آنرا خیری میردینی و خیری هفت رنگ نامند و یکی دیگر سفید و سرخ و صحرایی است و خیری خزامی گویند و نوع دیگر زرد است و آنرا خیری شیرازی نامند و گل همیشه بهار همان است، (از برهان قاطع)، مرحوم دهخدا می گویند امروز در تبریز و شهرهای دیگر آذربایجان خیری بفتح خاء به یاء زده و راء مکسوره به یاء کشیده شب بوی زرد را گویند که برگ بی پرز دارد برخلاف شب بوهای سرخ و الوان دیگر که برگش کرک دارد، در ترجمه صیدله آمده است: در بعضی مواضع او را شب بوی گویند زیرا که در شب بوی او قوی بود و اهل عراق انواع او را منثور گویند، (از ترجمه صیدله)، خیرو، خجسته، عصیفر منثور، هبس، نمام، (یادداشت مؤلف)، رجوع به ’خیری’ در تحفۀ حکیم مؤمن شود:
مجلس باید ساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان،
رودکی،
رخم بگونۀ خیری شده ست از انده و غم
دل از تفکر بسیار خیره گشت و دژم،
خسروانی،
نورد بودم تا ورد من مورد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد
کنون گران شدم و سرد و نانوردشدم
از آن سبب که بخیری همی بپوشم ورد،
کسائی،
دل شادوی شد نژند و حزین
چو خیری شدش لاله و یاسمین،
فردوسی،
در چپ و راست سوسن و خیری
وز پس و پیش نرگس و ریحان،
فرخی،
تا بر که و بر دشت به آواز و به آذر
بر سنگ سمن روید و خیری دمد از خار،
فرخی،
در زیر گل خیری آن به که قدح گیری
بر تارک شبگیری بانگ شغب صلصل،
منوچهری،
گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری
ز فردوس آمدند امروز سبحان الذی اسری،
منوچهری،
و آن قطرۀ باران که چکد بر گل خیری
چون قطرۀ می بر لب معشوقۀ میخوار،
منوچهری،
تا گل خیری بود چو روی معصفر
تا تن سنبل بود چو زلف مجعد،
منوچهری،
چو بیجاده بنقره در نشانده
و یا سوسن بخیری برفشانده،
(ویس و رامین)،
چنین داد پاسخ که پیری و درد
درآرد دوصدگونه آهو بمرد
که سیم را شفشۀ زر کند
سمن خیری و سرو چنبر کند،
اسدی،
هم از خیری و گاو چشم و زرشک
بشسته رخ هر یک آب سرشک،
اسدی،
سرشک درختی بود در نواحی بلخ و این جنس در آنطرف بسیار بود برگش چون گل ارغوان بود برنگ و لونش به بنفش زند و چون گل خیری و گلهایش سپید بود، (از فرهنگ اسدی در کلمه سرشک)، شب بوی اسپرغمی است چون خیری و گلی زرد دارد و گروهی گویند منثور است بتازی، (از فرهنگ اسدی در ذیل کلمه شب بوی)،
بدرویم از رخ هجران زدگان خیری زرد
بدل خیری کاریم گل سرخ سفید،
لامعی،
از اسفرغمهاست میل بگرمی دارد و خیری زرد معتدل است، (از ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
بر گلش از زخم دست کاشته خیری
بر مهش از آب چشم خاسته اختر،
مسعودسعد،
ز فراقت قبای خیری چاک
بدعایت زبان سوسن پر،
جمال الدین عبدالرزاق،
خیری بیمار بود خشک لب از تشنگی
ژاله که آن دید ساخت شربت کوثر گوار،
خاقانی،
خیری منثور گلش زرد و سفید و سرخ می باشد، (نزهت القلوب)،
، رنگ سرخ، (برهان) (از جهانگیری)، کبود، تیره:
... عذار هنوز قیری بود و رنگ رخسار خیری مشک با کافور نیامیخته بود و سمن بر برگ گل نریخته، (از مقامات حمیدی)،
بر تو جوان گونۀ پیری چراست
لاله خودروی تو خیری چراست،
نظامی،
لب نارون را می آلود کن
به خیری زمین را زراندود کن،
نظامی،
خیری منثور مرکب شده
مروحۀ عنبر اشهب شده،
نظامی،
نی گشته قضیب خیزرانیش
خیری شده رنگ ارغوانیش،
نظامی،
آن سبزه چرخ لاجوردی
خیری شده از غبار زردی،
نظامی،
خیره گشته ز خام تدبیری
بردمیده ز سوسنش خیری،
نظامی،
زمین خیری لباس آید هوا نیلی سلب گردد
اگر چون حلۀ کحلی کند در جرب عریانش،
(از تاج المآثر)،
دوتا گشته ز غم سر و روانش
بدل گشته بخیری ارغوانش،
امیرخسرو دهلوی
صفه، ایوان، طاق، رواق، (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) :
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری،
مشفق بلخی،
خیری خانه گر خراب شده ست
غم مخور تا بخانه معمور است،
انوری،
من ز خیری بتا بخانه شوم
که نه من لنگم و نه ره دور است،
(از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ را)
نوعی از رفتار با تبختر که در آن تفکک اعضاء باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ ریْی)
گمراه. خاسر. زیانکار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان گناباد و 6 هزارگزی شمال خاوری گناباد و 4 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی بیرجند به گناباد. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای گرمسیری و 839 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ ری ی)
انتساب است به خیبر که قلعه و حصنی معروف است بچند منزلی مدینه. (از انساب سمعانی) :
بشو زی امامی که خط پدرش است
بتعویذ خیرات مر خیبری را.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 143).
- جهود خیبری، یهودی اهل خیبر. مثل جهود خیبر. عهدشکن و منافق و بخیل
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
منسوب است به خیار. که ابن مالک بن زین بن کهلان باشد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نوعی از بنفشه است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابراهیم بن عبدالرحمن بن علی بن موسی بن خضر خیاری مدنی شافعی. یکی از مشاهیرحدیث و فنون ادب و تاریخ و شعر عرب است که بسال 1037 هجری قمری زاده شد و بسال 1083 هجری قمری درگذشت او راست اشعار و رسائل زیبا. ابتداء بنزد پدر علم آموخت وسپس ملتزم میرماه بخاری شد و سپس خود مرد میدان علم گشت و به دمشق رفت و مورد توجه اهالی گشت و بعد به بلاد روم و از آنجا دوباره به دمشق آمد و از دمشق بمصر رفت و سپس عازم مدینه شد و در آنجا رحل اقامت افکند و بدرس و نگارش پرداخت و سپس جان سپرد. می گویند مرگ او بر اثر مسمومیت بود. کتاب معروف او تحفهالادباء و سلوهالغرباء است که معروف به رحلهالخیاری می باشد وآن شرح سفر اوست از مدینه به روم و مصر و شام. (از معجم المطبوعات). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 301 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باغک بخش اهرم شهرستان بوشهر واقع در 12 هزارگزی باختر اهرم و جنوب خاوری کوه فلانک با 345 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). در فارسنامۀ ناصری آمده است که قریه ای است بچهار فرسنگی میانۀ جنوب و شرق سنگستان (فارس]
لغت نامه دهخدا
تصویری از خیسری
تصویر خیسری
گمراه، زیانکار، مرگ، فریب، نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیری
تصویر خیری
گل همیشه بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیری
تصویر خیری
صفه، ایوان، رواق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خیری
تصویر خیری
((خِ))
گل شب بو، گل همیشه بهار
فرهنگ فارسی معین